عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

نشستنت تو لگن

بردمت حیاط یکم راه بری و بازی کنی تا لگن رو دیدی گفتی حموم و آوردی گذاشتی وسط و نشستی توش عااااااااااااااااشق این کاراتم ...
7 آذر 1392

ماه محرم

ماه محرم اومده و همه جا سیاه پوش حسینه و همه میرن هیئت و عزاداری بابایی هرشب میره هیئت و من وشما خونه تنهاییم به خاطر اینکه هم هوا سرد شده هم شما چند روزه سرما خوردی و هم ماشالله یه جا بند نمیشی که بخوام جایی برم از اینکه همش تو خونه ام خیلی دلم گرفته اما از اینکه تورو دارم و من و حسابی از تنهایی بیرون آوردی خیلی خوشحالم و خدارو شکر میکنم  صدای نوحه که میشنوی سینه میزنی دیشب دسته اومد کوچمون بردمت جلوی در اولش سینه زدی و بعدش باصدای طبل میرقصیدی نمیدونستی چیکار کنی آخر امروز تاسوعا بود و طبق هرسال رفتیم هیئت محل چون که از اون محل نقل مکان کردیم راهمون یکم دور شده دنبال دسته رفتیم . بابایی علامت بلند میکنه وقتی بابایی رو میدیدی...
7 آذر 1392

روز عاشورا

امروز عاشورا بود و باز رفتیم هیئت محل هوا بارونی و سرد بود ولی نزدیکای ظهر که شد هوا آفتابی و گرم شد اولش که رفتیم شما خوب بودی ولی یکم بعد باز شروع کردی به بهونه گرفتن و همش گریه کردی هرکاریت میکردم آروم نمیشدی خلاصه باز با بابایی بردیمت خونه آقا اینا سرحال شدی و اصلا یادت رفت که داشتی گریه میکردی تازه بهونه میگرفتی که بریم دد از دست تو چیکار کنیم آخه شیطون نیم ساعت اونجا بودیم و برگشتیم خونه باباییم دیگه نرفت هیئت و ما رو آورد خونه خلاصه امروز هیچی نفهمیدیم از عاشورا نه خیمه سوزی دیدیم نه دسته و نه عزاداری حیف شد اینم چند تا عکس از امروز ...
7 آذر 1392

شیطونی دیشبت

دیشب وقت خواب که شد حسابی انرژی گرفته بودی و میدوییدی تو خونه بازیت گرفته بود و تا 12 نخوابیدی 12 که خوابیدی نیم ساعت نشد با گریه خیلی بدی از خواب بیدار شدی و هرکاری کردم آروم نمیشدی بیچاره بابایی بلند شد بغلت کرد راهت برد تا آروم شی شمام تو همون حالت گریه در رو نشون میدادی میگفتی دد یعنی خوشم میاد تحت هرشرایطی دد رو فراموش نمیکنی دیشب همینجور که بازی میکردی حولتو از تو کشو درآوردی و شروع کردی گوش تو پاک کردن من و بابایی از خنده ترکیدیم خیلی باحال بود یعنی عاشق کاراتم ماشالله که اینقدر میفهمی میدونی که حوله برای حمومه و بعد از حموم باید گوشاتو خشک کنی ...
7 آذر 1392

نازدونه مامان 15 ماهه شد

در پگاهی زیبا گلی شکفت هدیه آورد خنده را به لب تولد دختری زیبا با دستانی باز آغوش کوچکش تکه ای از بهشت پاک و خوب و بی همتا چشمان همه به او لبخند به روی لب ها وای چقدر شاد میکند تولدی مرا یاس و نرگس را به مویش میگذارم به راستی که فرشته ایست مرا دستان کوچکش در هوا مینوازد بهترین ساز را چشمان زیبایش یاد می آورد آسمان را گونه اش گلزاری بی همتا لبانش خوشگل و زیبا پوستش همچون پگاهی زیبا آری او هست ملینا          عزیز دل مامانی اینقدر شیرین و خواستنی شدی که اصلا دلم نمیخواد این روزا بگذره هر...
6 آذر 1392